همين ماهان

۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

ندا جان امروز آمديم

اين هم يك پوستر ديگر براي آن‌ها كه از چهلم ديروز بازگشته‌اند. خسته نباشيد.

برچسب‌ها:

۱۳۸۸ مرداد ۷, چهارشنبه

ايران براي ندا

پوستر زير را يكي از دوستان براي مراسم فردا طراحي كرده است. به اميد ديدار!

برچسب‌ها:

۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه

از خط سبز تا حلقه‌ي سبز: تهراني‌ها را تنها نگذاريم

توضيح: با سلام و پوزش از تاخير 10 روزه و البته تشكر ويژه از كاربران «بالاترين» كه با راي خيره‌كننده‌ي 562 مثبت به پست قبلي اين خدمتگزار خود (جناب ميرحسين، اين YouTube را براي شما ساخته‌اند) حماسه آفريدند (آن هم بدون آراي پادگاني و تقلب و...) و اين پست را در تاريخ بالاترين جاودانه كردند، فقط توضيح بدهم كه يادداشت زير نوشته‌ي من نيست، بلكه يكي از دوستان شهرستاني به نام «مدارا» آن را برايم اي‌ميل فرموده و دستور انتشار در وبلاگ داده است. با سپاس باز هم ويژه خدمت سلف صالح، جناب دكتر سازگارا، كه پيش‌كسوت اين بحث و مباحث مشابه هستند، اميدوارم نظر موافق يا مخالف شما در مورد پيشنهادهاي اين يادداشت، بركات عملي براي آينده‌ي جنبش سبز داشته باشد.

22 خرداد مردم ما در سراسر کشور با آراي سبز خود عزم‌شان را براي بهبود وضعيت نابسامان کشور نشان دادند اما آنان كه در آرزوي تبديل جمهوري اسلامي به حکومت ولايي اسلامي بودند اين عزم را جدي نگرفتند و با تقلب خواستند حماسه‌ي مردم را به‌نفع خود مصادره کنند. اما اين دروغ آن‌چنان بزرگ بود که هيچ انسان باانصافي- با هر گرايش سياسي- نمي‌توانست بر نتايج اعلام شده‌ي انتخابات صحه بگذارد و در نتيجه مستي پيروزي در انتخابات چند ساعتي بيشتر براي کودتاگران دوام نداشت.
از آن پس اين مردم تهران بودند که کنترل زمين و بازي را به‌دست گرفتند و کاري کردند کارستان؛ کاري که جهانيان را وادار كرد در مقابل شجاعت و عزم راسخ‌شان سر فرود آورند.
و اين‌چنين بود که تهراني‌ها روز 25 خرداد دليرانه و همچون موجي خروشان ‌براي بازپس‌گيري آراي سبز خود و هم‌ميهنان‌شان به خيابان آمدند. البته در همان هنگام در مراکز استان‌ها نيز تجمعات اعتراضي شکل گرفت اما به دلايل گوناگون تداوم نيافت.
هم‌اکنون بيش از يک ماه از آن روز مي‌گذرد. اما با وجود اين‌که حکومت اسلامي از به‌کارگيري انواع روش‌هاي سرکوب مضايقه نكرده اما اين موج سبز بوده که هر بار به‌صورتي قدرت خود را به رخ كشيده است. پيام اين حضور سبز جز اين نيست كه: ما تا پيروزي کامل خسته نخواهيم شد.
و اين يعني تداوم حرکت و جنبش؛ يعني اميد؛ يعني استشمام بوي ‌آزادي.
چرا تهران، چرا شهرستان‌ها نه؟
اما چرا در شهرستان‌ها حرکات اعتراضي ادامه نيافت و چرا تا کنون در شهرستان‌ها اين موج سبز به همان خروشندگي تهران نبوده است؟
مسلماً دليل اين امر علاقه‌ي بيشتر شهرستاني‌ها به حکومت يا شخص احمدي‌نژاد نيست، چون در کوران انتخابات، همان حال و هواي تهران بر شهرستان‌ها هم حاکم بود و نتايج واقعي انتخابات نيز بر همين امر گواهي مي‌دهد. در شهرستان‌ها نيز مانند تهران، ما بسياري از راي اولي‌هاي 50-40 ساله را داشتيم که به اميد تغيير به‌سوي صندوق‌هاي راي رفته‌ بودند. پس چرا هم‌اکنون سطح جنبش اعتراضي در تهران و شهرستان‌ها اين‌قدر با هم تفاوت پيدا كرده است؟ چرا وقتي به تصاوير اعتراضات خياباني مردم نگاه‌ مي‌‌کنيم نمايي واقعي از يک ملت (از پير تا جوان) را در خيابان‌هاي پرخروش تهران مي‌بينيم، در حالي که در شهرستان‌ها در همان چند روز اول نيز فقط دانشجويان و عده‌اي از ساير جوانان براي اعتراض اجتماع کرده بودند؟ چرا شهرستاني‌ها نهايت نارضايتي خود را تنها با انتقال جسته و گريخته‌ي اخبار تهران نشان مي‌دهند؟
از پاسخي که شهرستاني‌هاي علاقه‌مند به جنبش سبز به اين پرسش مي‌دهند به‌راحتي مي‌توان به علت اين اختلاف پي برد: مهم‌ترين علت، کوچک بودن محل زندگي و امکان شناسايي سريع افراد است.
البته گرچه اين مساله عامل بازدارنده‌ي بسيار مهمي است ولي همه‌ي مساله نيست و به‌نظر من عوامل زير نيز در اين امر دخيل‌اند:
1- تفاوت ميزان اعتماد به‌نفس: در تهران چون مردم چندين بار حضور ميليوني همشهريان خود در خيابان و قدرت عظيم و خيره‌کننده‌ي اين حضور را ديده‌اند اعتماد به‌نفس بالايي براي حضور در جنبش سبز پيدا کرده‌اند؛ اعتماد به‌نفسي که تصميم‌گيري براي حضور مجدد را آسان‌تر مي‌كند.
2- تفاوت ميزان اميد: همان‌طور که مي‌دانيم، يکي از لوازم تداوم يک جنبش مردمي غيرخشونت‌آميز حفظ و انتقال «اميد به پيروزي» در ميان مردم است. در تهران همين ديدن اجتماعات ميليوني بر ميزان اميد در ميان مردم مي‌افزايد، در حالي که در شهرستان‌ها ميزان اميد بدين پايه نيست.
3- حضور رهبري جنبش: حضور رهبران جنبش در تهران و همراهي اين رهبران در اعتراضات خياباني نقش تحريکي بالايي در به ميدان كشيدن مردم دارد.
4- نبود تشکيلات کشوري: به‌دليل اين‌که هدايت حرکت به‌طور خودجوش صورت مي‌گيرد و رهبري جنبش در اصل در دست خود مردم است و هدايت جنبش سبز را مركزيتي سازمان‌ده و تشکيلاتي در دست ندارد، تا کنون براي ارتباط بين تهران و شهرستان‌ها فكري نشده است. امري که ضعف تشکيلاتي را نشان مي‌دهد. و متاسفانه احزاب و سازمان‌هاي اصلاح‌طلب نيز، علي‌رغم چندين سال فعاليت، نتوانسته‌اند ارتباطات تشکيلاتي لازم را در سراسر کشور برقرار کنند.
5- عدم توجه به شرايط منطقه‌اي: اصرار در به‌‌کارگيري روش‌هاي اعتراض‌آميز مشابه تهران، بدون توجه به شرايط شهرستان‌ها، در حالي كه شرايط انجام راهپيمايي‌‌هاي ميليوني در شهرستان‌ها وجود ندارد، سبب شده است عملاً هيچ کاري در شهرستان‌ها (حتي متناسب با وضعيت منطقه‌اي آن‌ها) انجام نشود.

چه نبايد كرد؟
شايد همچنان بتوان به اين فهرست، علت‌هاي ديگري هم افزود. اما هدف از اين يادداشت فقط برشمردن اين علل نيست بنابراين پيشنهادهاي خودم را براي تغيير اين وضعيت مطرح مي‌کنم و از بقيه‌ي دوستان هم کمک مي‌خواهم تا شايد بتوان به جمع‌بندي صحيحي در اين مورد رسيد. اما نخست لازم مي‌دانم در مورد اقداماتي که نبايد انجام داد پيشنهادهايم را مطرح کنم:
1- به نظر من نبايد بدون توجه به وضعيت شهرستان‌ها از مردم انتظار روش راهپيمايي سکوت داشت چون در اين صورت و حتي با شرکت جمعيتي قابل قبول در راهپيمايي‌ها، شايد هزينه‌اي که مردم پس از شناسايي شدن و در اثر موج بگير و ببندها و گسترش فضاي پليسي خواهند پرداخت ‌چنان خارج از انتظار باشد که امکان استفاده از روش‌هاي ديگر اعتراض مدني را تا مدت‌ها از بين ببرد. به‌ياد داشته باشيم منظور از همه‌ي اين‌گونه حرکت‌هاي مدني تقويت جنبش و تضعيف دولت دروغ است.
2- در ضمن به‌نظر من غلط است از مهندس موسوي بخواهيم براي برخاستن موج سبز در شهرستان‌ها به اين نقاط سفر کند، چون با توجه به رعب‌آميز بودن فضاي شهرستان‌ها، امکان عدم استقبال شايسته از وي وجود دارد که نتيجه‌ و تاثير منفي آن بر اعتماد به‌نفس مردم بيش از فوايدي است که مي‌توان براي اين سفرها پيش‌بيني کرد.

چه بايد كرد؟
به‌نظر من به‌جز در محيط‌هاي بسيار کوچک، در اکثر شهرهاي بزرگ و متوسط کشور مردم به‌اندازه‌ي کافي از حکومت ناراضي هستند. در اين شهرها مساله‌ي اساسي کاهش اميد يا اعتماد به پيروزي در ميان مردم است و به‌همين دليل شهرستاني‌ها هنوز به‌اندازه‌ي تهراني‌ها قانع نشده‌اند که نافرماني مدني يا اعتراضات مردمي‌شان منجر به پيروزي خواهد شد. از اين‌رو مي‌توان گفت که در اکثر شهرستان‌ها، عمده‌ترين مساله ايجاد اميد به امکان پيروزي در مردم (در صورت تداوم اعتراضات) است. به‌همين منظور اقدامات زير مي‌تواند راه‌گشا باشد:
1- تشکيل هسته‌هاي سبز: نخستين كار، ايجاد تشکل‌هاي چندنفره از مبارزان مدني براي تقسيم کار و برنامه‌ريزي در مورد اشکال گوناگون مبارزه‌ي مدني در هر شهرستان است. مسلماً پس از مدتي اين گروه‌ها- به‌واسطه‌ي ‌فضاي التهابي حاکم بر کشور- تبديل به جبهه‌اي واحد در هر شهرستان و نهايتاً هر استان مي‌شود. البته در مراحل اول به‌دليل رعايت مسايل امنيتي، الزامي نيست که اين هسته‌ها به هم ارتباط داشته باشند.
2- جبران کمبود انتقال اخبار: بسياري از شهرستاني‌ها به اينترنت يا شبكه‌هاي ماهواره‌اي دسترسي ندارند. اين امر سبب عدم انتقال اخبار جنبش به مردم شود. اصرار به استفاده‌ي صرف از روش‌هاي جديدتر انتقال اطلاعات سبب محدويت اطلاع‌رساني خصوصاً به نسل‌هاي قديمي‌تر مي‌شود. از اين‌رو بايد از روش‌هاي ديگر مثل پخش اعلاميه و شبنامه نيز استفاده کرد که با توجه به فراواني استفاده از فکس و پرينترهاي خانگي، امکان تکثير آن‌ها بدون استفاده از چاپخانه‌هاي زيرزميني فراهم است. براي پخش اخبار تصويري نيز مي‌توان با ضبط فيلم‌هاي اينترنتي و شبكه‌هاي ماهواره‌اي و تکثير اين فيلم‌ها روي سي‌دي، آن‌ها را به شکلي مشابه تبليغات تجاري پخش کرد.
3- شناخت بسترهاي نارضايتي: از ديگر اقدامات موثر، شناسايي بسترهاي محلي نارضايتي (به‌تعويق افتادن پرداخت حقوق به کارگران کارخانه‌ها، وضعيت نابسامان کشاورزان و باغداران و...) در ساکنان هر منطقه و تشويق به ابراز نارضايتي از سوي آن‌هاست.
4- شعارنويسي: يكي از موثرترين راه‌هاي اميدآفريني، شعارنويسي و صدمه به نمادهاي رژيم در مکان‌هاي عمومي است.
5- افشاي عوامل سركوب: از ديگر اقدامات ضروري، شناسايي و افشاي كساني است که در اقدامات سرکوبگرانه‌ي محلي نقش داشتند يا براي شرکت در سرکوب به تهران رفته ‌بودند. همچنين واحدهاي تجاري و اقتصادي اين وابستگان نيز بايد شناسايي و به مردم معرفي شود. با توجه به اين‌که مخفي بودن در يک محيط کوچک براي يک فعال جنبش سبز مشکل است مي‌توان تصور کرد که براي مزدوران نيز زندگي در محيط کوچک نقطه‌ي ضعفي است كه امکان پنهان‌کاري آنان را نيز سخت‌تر مي‌کند.
در نهايت بايد خاطرنشان کنم که اگرچه هزينه‌ي شعله‌ور كردن آتش‌هاي زير خاکستر در شهرستان‌ها نسبت به تهران بيشتر است، اما برخاستن موج سبز در شهرستان‌ها و تبديل آن به حلقه‌هاي سبزي که در سراسر کشور- با پيوستن به هم- زنجيره‌ي سبزي براي نيل به آزادي و زندگي بهتر براي تمام ايرانيان ايجاد كند، مي‌تواند فشار نيروهاي دولت دروغ را از روي مردم دلير تهران بردارد و حکومت را براي مقابله با مردم متحد اين سرزمين ناتوان‌تر سازد.


برچسب‌ها:

۱۳۸۸ تیر ۲۳, سه‌شنبه

جناب ميرحسين، اين YouTube را براي شما ساخته‌اند

آقاي موسوي، ديشب يك تكه در بي‌بي‌سي بود يا نمي‌دانم VOA (به‌قول فريب‌خوردگانِ صدا و سيما «ووآ») تصوير شما را را ديدم. ما ملت اگر دل‌مان براي شما تنگ شد چه‌كار بايد بكنيم؟ بياييم دسته‌جمعي خانه‌تان (پاسداران بود، فرمانيه بود؟) يا دفترتان در فرهنگستان هنر خراب شويم؟ بياييم شلوغ كنيم از همان‌جا هم بلندتان كنند؟
جناب ميرحسين، زمان شاه ما بچه بوديم، خانه‌مان هم پشت كوه، اما يك ضبط صوت داشتيم، اين امام راحل كه شما اين‌قدر به او چيز مي‌كنيد، استناد مي‌كنيد، نوارش مي‌آمد، همه دور هم گوش مي‌كرديم. حالا 30 سال گذشته، اين‌همه كامپيوتر و موبايل و... شما فكر مي‌كنيد «رسانه» كم داريد؟ حالا حتماً بايد رسانه‌تان سربالايي جام جم باشد با آن مجري ماستش كه انگشت‌تان را طرفش بگيريد؟ نكند احمدي‌نژاد نباشد، تنهايي حال نمي‌دهد؟
جناب ميرحسين، من تعجب مي‌كنم از شما. اين محسن سازگارا را ببينيد، نصف شماست. ما رفتيم تو «گوگل گروپ»ش عضو شديم، دهن ميل باكس ما را چيز كرده، سرويس كرده با اين اي‌ميل‌هايش. هر روز فايل صوتي‌اش مي‌آيد، تصويري‌اش مي‌آيد، متني‌اش مي‌آيد، نمي‌دانم فلان‌جايش به‌روز شده مي‌آيد... حالا خودش كم نيست، طرفدارانش هم از صبح تا شب همان‌ها را براي‌مان فوروارد مي‌كنند. ما روزي يك سازگارا مي‌خوانيم صد تا ديليت مي‌كنيم.
آقاي مهندس، والله اين ملت ما اميد بسته‌اند به شما. اين‌همه آمدند خيابان چوب خوردند، گلوله خوردند، بازداشت شدند، اذيت شدند... من خودم... بگم، بگم؟ خوب است منت بگذارم سر شما؟
جناب ميرحسين، اين YouTube را براي شما ساخته‌اند. بياييد جلوي دوربين بنشينيد دو كلمه حرف بزنيد فردايش، اصلاً همان شبش، همه‌ي ما مي‌بينيم. (خودتان بلد نيستيد، به خانم رهنورد بگوييد يادتان مي‌دهد.) دو كلمه حرف بزنيد با اين ملت، چيزشان كنيد، اميدوارشان كنيد، شهادت سهراب‌شان را تسليت بگوييد... اصلاً بياييد يك‌كمي تكليف ما را روشن كنيد. شما كه نيستيد، هر كس هر روز يك حرفي مي‌زند: يكي مي‌گويد نماز جمعه برويد، يكي مي‌گويد نرويد... يكي مي‌گويد اتو را بزنيد به برق، يكي مي‌گويد از برق بكشيد، يكي مي‌گويد موبايل را تحريم كنيد... سرگيجه گرفتيم به‌خدا!
جناب ميرحسين، آقاي موسوي، رييس جمهور منتخب... من سياستمدار نيستم، ولي فكر مي‌كنم سياستمداري مدرن با قديم‌ها خيلي فرق كرده. حالا ديگر چهره‌ي تيپيك سياستمدار چرچيل نيست با كلاه شاپو و پنهان‌كاري و قيافه‌ي موذي شبيه آلفرد هيچكاكش؛ حالا اوباماست با تي‌شرت و شوخ و شنگ و يك‌چيزي بين بسكتباليست‌ها و خواننده‌ها كه وقتي حرف مي‌زند انگار دارد با پسرخاله‌اش حرف مي‌زند ولي شيك‌تر. اين جنبش سبز ما هم همين‌قدر جنبش مدرن و شيكي است. رهبرانش هم بايد همين‌طور باشند، مدرن و اول از همه شفاف. با مردم روراست باشند، مردم بدانند دارند آن پشت چه‌كار مي‌كنند. تازه آن پشت چرا؟ چيزي براي پنهان كردن نداريم. اگر به «آن‌ها» باشد كه تا توي اتاق خواب‌تان را هم شنود مي‌كنند. چيزي براي قايم كردن نمانده. چيزي را كه «برادران» مي‌دانند ما نبايد بدانيم؟
جناب ميرحسين، بياييد با ما حرف بزنيد. همين حالا!

برچسب‌ها:

۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

نه مدودف مست بود نه اوباما چشم‌چران


ديروز در بالاترين يك لينك ديدم به چند عكس از مدودف در اجلاس G8 كه او را مست و خراب و تلوتلوخوران نشان مي‌داد، در حالي كه برلوسكوني و ساركوزي داشتند جمعش مي‌كردند. (بقيه‌ي عكس‌ها را اين‌جا ببينيد.) راستش اولش كمي حسودي‌ام شد كه در ايتاليا چه مشروب‌هايي سرو مي‌كرده‌اند. بعد هم فكر كردم حالا كه جناب احمدي‌نژاد قول داده‌اند تا 4 سال ديگر ما را به جمع 10 قدرت برتر اقتصادي جهان برسانند پيشنهاد بدهم G8 را به G10 تبديل كنند تا خدا را چه ديدي شايد خودمان هم در اجلاس بعدي در معيت ايشان دمي به خمره بزنيم. از آن طرف هم خواستم با توجه به روابط اخير برادران روس با ما، پيامي به برادر مدودف بفرستم كه: «جان برادر! مي بخور، منبر بسوزان، مردم‌آزاري نكن!»
اما اين فيلم را كه امروز ديدم نظرم عوض شد. آن‌طور كه در اين فيلم ديده مي‌شود، شايد مدويدف لبي تر كرده باشد ولي نه تلوتلو مي‌خورد و نه دو نفر به‌زور او را سرپا نگه داشته‌اند!




تا حالا مي‌گفتند تا خودتان نديده‌ايد باور نكنيد، ولي با كلاهي كه از «ديدن» آن عكس‌ها سرمان مي‌رود ديگر نمي‌دانم چيزي را مي‌توان باور كرد. نظير اين عكس‌ها را هم درباره‌ي چشم‌چراني اوباما و ساركوزي منتشر كرده‌اند. البته ساركوزي كه اهل دل است اما بيچاره اوباما. بايد فيلم دوم را هم نگاه كنيد تا ببينيد وصله‌ي چشم‌چراني تنها به ساركوزي مي‌چسبد نه اوباما كه بين اين اروپايي‌هاي اهل حال (برلوسكوني را از ياد نبريد!) گير افتاده است.




موضوع اخلاق رسانه‌اي واقعاً بحث حساس و دقيقي است. البته در جهان آزاد بالاخره با اطلاع‌رساني‌هاي موازي و به‌خصوص با رواج مفهوم «روزنامه‌نگاري شهروندي» مي‌توان اميدوار بود در نهايت ماه پشت ابر نماند، ولي در اين سوي جهان به‌ويژه با اين سانسور گسترده و «رسانه‌ي ملي» كه ما داريم، بايد هميشه حواس‌مان باشد چه چيزي به خوردمان مي‌دهند.

۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه

واعظ جوادي و دو سور به نجف‌زاده!

از يارو پرسيدند: «چرا شكست خورديد؟» گفت: «به هزار و يك دليل.» گفتند: «يكي را بگو.» گفت: «فشنگ‌هاي‌مان تمام شده بود.» گفتند: «كافي است، ادامه نده!»
حالا شما از ما مي‌پرسيد چرا اين دولت را نمي‌خواهيد، عرض كنم به هزار و يك دليل كه فقط يكي‌اش همين گفت‌وگوي تلفني يك ساعت پيش خانم فاطمه واعظ جوادي، معاون رييس جمهور و رييس سازمان محيط زيست كشور با اخبار بيست و سي است: گفت‌وگويي درباره‌ي گرد و غبار اخير و در پاسخ به اين پرسش كه تا حالا (كه خرابي به تهران نرسيده بود) چه‌كار مي‌كرديد؛ با پاسخ‌هايي آن‌قدر [...] كه در 5 دقيقه شايد 10 بار به كامران نجف‌زاده‌ي بدبخت پريد كه شما به مردم عزيز القا مي‌كنيد، اگر شما القا نكنيد مردم اين‌طور فكر نمي‌كنند و... (دوستان ضد نجف‌زاده دل‌شان خنك شود؛ باور كنيد در [...] دو تا سور به او زده بود!) (پرانتز بعدي: اين‌جا را كسي سانسور نمي‌كند؛ خودم دلم نمي‌آيد كلمات زشت بنويسم، [...] مي‌گذارم! تخيل شما هم قوي مي‌شود!)

همان اولش كه از طرف پرسيد حالا كجا تشريف داريد، گفت به يكي از پاسگاه‌هاي محيط زيست براي بازرسي آمده‌ام. پرسيد دقيقاً كجا؟ گفت شما سوال‌تان را بپرسيد! (ترجمه: فضولي موقوف! تحليل: آمده‌ام محمودآباد يا كلاردشت از تعطيلاتم لذت ببرم.)
بقيه‌ي گفت‌وگو هم از همين جنس طلبكارانه‌ي «به كسي مربوط نيست» و «شما چه‌كاره‌ايد كه مي‌پرسيد» بود. از جمله وقتي پرسيد چرا فلان قسمت سازمان‌تان كه به گرد و غبار و خس و خاشاك مربوط است، پس از 4 سال رييس ندارد. گفت يك استاد دانشگاه را آورده بوديم، خودش گذاشت رفت و باز هم: خودم هستم، به شما چه مربوط!
جالب اين‌كه در انتها نجف‌زاده از صبر و متانتش در پاسخگويي به سوالات تشكر كرد. ببين قبلاً چي بوده!
حالا باز كسي هست بپرسد چرا اين دولت را نمي‌خواهيد؟ دولتي كه [...] و [...] را اين‌قدر در تمام سلول‌هاي خود نهادينه كرده است؟ دولتي كه حتي با نماينده‌ي «تحريف‌شده» و «صددرصد خودي» افكار عمومي اين‌چنين برخوردي دارد؟

پس‌نوشت: رفتم سرچ كردم عكس اين خانم را پيدا كنم، اين پُست را ديدم. حتماً ببينيد.

برچسب‌ها:

۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه

ما يك حزب سبز مي‌خواهيم

مثل اين‌كه ايده‌ي تشكيل يك حزب توسط سران سبز دارد كم‌كم جدي مي‌شود.
راستش اگر از تمام دستاوردهاي جنبش سبز ايران فقط همين تشكيل يك حزب فراگير به‌ثمر بنشيند، مي‌توان ادعا كرد نه راي آن 40 ميليون نفر هدر رفته است نه خون آن ده‌ها شهيد و نه چوب و چماق و حبس و زجري كه بقيه خورده و كشيده و آزار و اذيتي كه تمامي ملت ديده‌اند. و به‌گمانم در شرايط حاضر يكي از بهترين راه‌هاي بهره‌وري از اين‌همه هزينه كه داده‌ايم و فرصتي كه در پي آن به‌دست آورده‌ايم همين جا انداختن تحزب به‌عنوان يكي از پيش‌شرط‌هاي جامعه‌ي باز باشد.
تصورش را بكنيد:
يك حزب ميليوني اپوزيسيون، واقعاً اپوزيسيون، كه بهترين حُسن آن همين دوري از قدرت است؛ اين‌كه مثل مشاركت و كارگزاران از قدرت زاييده نشده و فرصت‌طلبان را به طمع بهره‌برداري زودبازده از نزديكي به اين و آن نمي‌اندازد. (و تو چه مي‌داني كه ما چه‌ها از دست اين فرصت‌طلبان «منتظر الرياست و الموقعيت» كشيده‌ايم.)
حزبي كه مجوز قانوني بگيرد (و در اين موج سبز و با بهره‌برداري درست از آن و اگر فرصت‌سوزي نكنيم، حتماً مي‌گيرد و بايد براي آن «مبارزه» كنيم تا بگيرد) و هم شاخه‌ي جوانان داشته باشد، هم زنان، هم كارگري، هم هنرمندان، هم دانشجويي و... در هر بخش «مطالبات» ملت را پيش ببرد يا دست‌كم مطرح كند.
يك حزب «پايين به بالا» كه شوراي مركزي دو سال بعدش را از همين حالا نتوان حدس زد و تمام فرزندان (نمي‌گويم «نخبگان» چون اين واژه را اين‌قدر دست‌مالي كرده‌اند كه آدم حالش به‌هم مي‌خورد) اين مرز پرگهر در آن بدون گزينش و تبعيض و بنا بر اصول و قوانين دموكراتيك حزبي حق و فرصت برابر داشته باشند.
يك حزب سبز فراگير كه مي‌تواند جبهه‌اي باشد با محوريت دموكراسي‌خواهي (ايده‌اي كه چهار سال پيش مطرح شد ولي عملي نشد)؛ جبهه‌اي گسترده كه هم هادي غفاري را دربر بگيرد و هم ابراهيم يزدي را و لابد مسوول شعبه‌ي انگليسش هم فرخ نگهدار باشد! (يك‌كمي شوخي شد ولي اتفاقاً چند روزي است در فكر نوشتن يك پست هستم كه چطور شد ما همه‌ي گروه‌هاي درگير در انقلاب 57 به اين نقطه‌ي مشترك رسيده‌ايم. باور كنيد، مرحوم كيانوري هم اگر بود، اين‌جا بود. الان هم كه جز راست افراطي جمهوري اسلامي و چپ افراطي كمونيست كارگري و البته برادران سابقاً مجاهد ساكن عراق همه دور هم‌ايم.)
كاش عقلاي سبزانديش قوم روي اين ايده كار كنند و نظرات خود را منتشر كنند و سرنوشت اين حزب را به حلقه‌هاي بسته‌ي مشورت موسوي و كروبي و خاتمي وانگذارند. همه‌ي ما به‌اندازه‌ي اين سه نفر «حق» داريم در اين‌باره اظهارنظر كنيم و همه در اين‌باره «مسوول» هم هستيم كه اگر اين بنا كج گذاشته شد و اين «فرصت» از دست رفت، ما مي‌مانيم و يك نسل سوخته‌ي ديگر و اين‌همه هزينه‌ي جاني- مالي- عاطفي بر باد رفته و فضاي رخوت و تسليم و نوميدي و... خدا آن روز را نياورد!
ايده‌ي شخصي من يك «حزب- جبهه»ي فراگير است با تكيه بر حداقل مشتركات كه دموكراسي‌خواهي و عقلانيت و عرفي‌گرايي (بله؟) و رفع تبعيض (از جمله براي قوميت‌ها) و قانون‌گرايي و اصلاح‌طلبي (به‌معناي عام) و... البته التزام عملي به قانون اساسي باشد.
اين‌گونه حزب‌گرايي به‌تعويق انداختن «مبارزه» نيست، گسترش و تعميق آن است. خود من به‌عنوان يك روشنفكرنماي سابقاً حزب‌گريز قول مي‌دهم صبح اولين روز ثبت‌نام در صف باشم. گفتم كه همين دوري از حاكميت مستقر و خطرهاي احتمالي عضويت باعث مي‌شود به آدم بيشتر بچسبد. فقط تو را خدا اسمش را بگذاريد مثلاً «حزب سبز ايران» نه «حزب سبز ايران اسلامي»!

برچسب‌ها:

۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

شايد اين دوشنبه بيايد، شايد...

باز هم يك دوشنبه آمد و رفت و از عادل فردوسي‌پور و 90 خبري نشد. فكر نكنم يكي از راه‌هاي پيروزي جنبش سبز ايران تعطيلي داوطلبانه‌ي برنامه‌ي 90 باشد؛ حتي اگر از صدا و سيمايي پخش شود كه در آن غير از «عادل» همه ظالم باشند و همه دروغ بگويند و...
تصور كنيد جنبش سبز را عادل گزارش مي‌كرد:
22 خرداد: «چه مي‌كنه اين ملت ايران!»
25 خرداد: «ملت ايران به بازي برمي‌گرده...»
آره عادل جان، ما برگشتيم، تو هم برگرد! به مسابقه‌ي «راست» در برابر «دروغ»، «روز» در برابر «شب» برگرد!

برچسب‌ها:

رهبر هم مي‌تواند اشتباه كند

فقط تصورش را بكنيد؛ اگر صدام مجوز بازرسي خارجي‌ها از تسليحات نظامي‌اش را صادر كرده بود، هنوز بر سر كار بود. در آن‌صورت احتمالاً به پاداش راستگويي و وفاي به‌عهد در امحاي تسليحات كشتار جمعي خويش، مي‌توانست از جامعه‌ي جهاني مشوق‌هايي هم دريافت كند و چه مي‌دانم كم‌كم به راه ديگر رهبر انقلابي و مادام‌العمر خاورميانه، رييس معمر قذافي، برود يا نرود. ولي به‌هرحال بر سر كار و «قدرت» بود.
اما صدام نكرد. يعني تسليحات كشتار جمعي‌اش را امحا كرد ولي مجوز بازرسي از اين تسليحات (در واقع جاي خالي اين تسليحات) را صادر نكرد. و اين كار به‌دليل مصالح بالاتري بود كه خود مي‌دانست و ما تا همين چند روز پيش نمي‌دانستيم. بنا بر اطلاعاتي كه در اين هفته منتشر شد، صدام پس از سقوط و دستگيري، در بازجويي برابر نيروهاي آمريكايي اعتراف كرد كه دليل خودداري‌اش در صدور آن مجوز كذايي اين بوده است كه «دشمن اصلي» يعني ايراني‌ها پي به توان (در واقع ناتواني) نظامي‌اش نبرند. فقط همين!
الان مي‌شود نشسته روي مبل با يك فنجان قهوه يا حتي ايستاده و آويزان از ميله‌هاي اتوبوس شركت واحد، تصميم خطير صدام را تحليل و حتي استهزا و تمسخر كرد. اين‌كه آيا ايراني‌ها در شرايطي بودند كه با تكيه به اين اطلاعات تازه بر او حمله آورند يا نه، و اين‌كه در فرض وقوع چنين حمله‌اي فرجام كار آيا بدتر از آن مي‌شد كه شد و...
ولي چرا رهبر مادام‌العمر جمهوري عراق در تشخيص «صلاح مملكت خويش» چنين به اشتباه رفت؟ چرا اين تشخيص را با كساني ديگر به مشورت نگذاشت؟ يا اگر گذاشت، چرا مشورتي درست دريافت نكرد؟ اصلاً چرا صلاح يك مملكت را بايد خسرو به‌تنهايي تعيين كند؟
آري، به‌گمانم رهبر جمهوري اسلامي ايران نيز در تشخيص «صلاح مملكت خويش» (حفظ احمدي‌نژاد به هر قيمت) اشتباه مي‌كند.

برچسب‌ها:

۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه

سلام

سلام. اين يه شروع تازه‌ست واسه من. چند سالي ميشه كه هوس وبلاگ‌نويسي داشتم. اما هميشه اين‌ كارو وقت‌گير و بي‌فايده يا حداقل كم‌فايده مي‌دونستم. هنوز هم مي‌دونم تو دنياي وب مصرف‌كننده بودن به‌صرفه نه كار توليدي. حالا هم نمي‌دونم تا كي ادامه مي‌دم. اما به‌هرحال سلام...