همين ماهان

۱۳۹۰ تیر ۲۴, جمعه

دو سال بعد

دو سال بعد... همچنان سبز هستم و همچنان می‌نویسم، نه در این بلاگ، و با اسم خودم. سخت است، ولي مي‌شود! «همين ماهان» يادگار آن زيباترين روزهاست: نترسيد، نترسيد، ما همه با هم هستيم.
ما همه با هم... برمي‌گرديم!

۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

احمدي‌نژاد، مردي از جنس مردم!

يكي از بچه‌ها كارشناس بهداشت حرفه‌اي و از اين بازرس‌هايي است كه مي‌روند درِ مغازه‌ها و كارگاه‌ها و مچ متخلفان بهداشتي را مي‌گيرند. تعريف مي‌كرد از تقلب‌هايي كه در همين ماه رمضان از كاسب‌ها گرفته:
- يكي شربت معده مي‌ريخت در روغن سوخته و سياه شده‌ي زولبيا و باميه تا روغن سفيد شود و بتواند دوباره در آن زولبيا و باميه سرخ كند.
- يكي ديگر زولبيا و باميه‌ي بيات شده را چرخ مي‌كرد و به‌جاي مرباي هويج به مردم مي‌فروخت.
- يكي كاه را مي‌جوشاند و با اضافه كردن جوهر ليمو، به‌جاي آبليمو به خلق‌الله قالب مي‌كرد.
- يك رستوران سر راهي هم براي اين‌كه ته‌ديگ پلو به قابلمه نچسبد، ته قابلمه گوني پهن مي‌كرد.
جل‌الخالق از اين همه نوآوري. از اين نمونه‌ها زياد بود ولي تا همين‌جايش هم فكر مي‌كنم معني شعار «احمدي‌نژاد، مردي از جنس مردم» را به‌خوبي درك كرده باشيد!

برچسب‌ها:

۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

كاكاوند به‌جاي شجريان مي‌خواند!

ساعت 22:45 يكشنبه 88/7/5. رشيد كاكاوند (كه احتمالاً با چهره‌اش به‌عنوان كارشناس ادبيات برنامه‌ي «دو قدم مانده به صبح» صالح علا آشنا هستيد) در راديو (احتمالاً فرهنگ) دارد در تجليل از پرويز مشكاتيان حرف مي‌زند. در ياد اين استاد از دست رفته به سال 57 برمي‌گردد و گروه موسيقي «چاووش» و آهنگسازان سه‌گانه‌ي آن (مشكاتيان و لطفي و عليزاده) و اين‌كه: هر چه موسيقي فاخر انقلابي در آن دوران توليد شد كار اين سه نفر بود.
تا اين‌جايش طبيعي است كه در «صداي ضرغامي» اسمي از شجريان و ناظري نبرد كه دو خواننده‌ي آثار جاودان آن گروه بودند. تكليف شجريان را كه خود او روشن كرده است و ناظري هم كه با تصنيف‌هاي اخيرش رسماً جنبش سبزي شده است.
اما بخش مضحك و در عين‌حال غم‌انگيز ماجرا يكي دو دقيقه بعد رخ مي‌دهد. كاكاوند كه ظاهراً از يك طرف شيفته‌ي آلبوم «دود عود» (كار مشترك شجريان و مشكاتيان) است و هم تابه‌حال به‌زحمت از بردن نام شجريان پرهيز كرده است، هوس مي‌كند تصنيف زيباي اين آلبوم (اي يوسف خوش‌نام ما) را پخش كند. اما اين كار كه ممكن نيست! بنابراين خودش دست‌به‌كار مي‌شود و با پخش بخشي از موسيقي ابتداي اين تصنيف، شعر مولانا را خودش روي آن دكلمه مي‌كند. سانسور، ولي اين‌بار از سر ناچاري!
شكافي كه پس از كودتا در جامعه‌ي ما به‌وجود آمده به‌راستي جدي، غم‌انگيز و خطرناك است. اين شكاف از سياست گذشته و در حال دو نيم كردن همه‌ي عرصه‌هاي زندگي اجتماعي و حتي فرهنگي ماست. اين فقط يك نمونه است: موسيقي را از آواز جدا مي‌كنند، شجريان را از مشكاتيان جدا مي‌كنند، دود را از عود جدا مي‌كنند...
براي دانلود اين تصنيف بي‌نظير به اين‌جا برويد.

برچسب‌ها:

۱۳۸۸ شهریور ۲۰, جمعه

علي دو بار تکرار مي‌شود: بار اول تراژدي، بار دوم کمدي

1- تا يكي دو ساعت ديگر نماز جمعه‌ شروع مي‌شود و زحمت نماز جمعه‌ي امروز تهران را هم مقام رهبري قبول فرموده‌اند. اين قبول زحمت با توجه به نزديك بودن نماز عيد فطر كه باز هم زحمتش برعهده‌ي ايشان است كمي سوال برانگيز بوده و سبب شده است برخي دوستان هم قبول زحمت فرموده و با گمانه‌زني در مورد اهداف ايشان، خطبه های لو رفته‌ي نماز جمعه را هم پيش‌پيش منتشر كنند.
2- فرمايش دوستان همه درست، اما يك تكه از اين خطبه‌ها را هم من مي‌خواهم با تكيه بر هوش و درايت خودم پيش‌بيني كنم: هق‌هق گريه‌ي ايشان بر مظلوميت علي (و در نتيجه هق‌هق همزمان وزير شعار و ميهمانان ويژه‌ي صفوف اول)، مقايسه‌ي تلويحي خود با امام علي و درنتيجه برابر دانستن موسوي و كروبي و خاتمي با اصحاب جمل و صفين و نهروان، و در نهايت خروش وزير شعار و گروه همسرايان كه: «ما اهل كوفه نيستيم، علي تنها بماند» و در يك كلام استفاده‌ي ابزاري از علي و سال‌روز شهادتش براي حمله به جنبش سبز.
3- اين‌كه حضرتش چرا (و با كدام تناسب جز تشابه اسم و چه حد از اعتماد به‌نفس) در 20 سال گذشته اين‌قدر اصرار بر همذات‌پنداري و همانندسازي خود با اسطوره‌ي راستي و حق‌جويي و عدالت شيعه داشته، بماند (من كه يادم نمي‌آيد رهبر پيشين جايي حتي به تلويح خودش را با پيامبر مقايسه كرده باشد) ولي جاي مارکس خالي كه گفته بود: «تاريخ دو بار تکرار مي‌شود، بار اول تراژدي و بار دوم کمدي.»




برچسب‌ها:

۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

مقام رهبري ذوب در احمدي‌نژاد

با انتشار خبري در ميان نمايندگان مجلس مبني بر ابراز تمايل رهبر انقلاب به راي مثبت به تمام وزيران معرفي شده، پيش‌بيني مي‌شود هر 21 وزير پيشنهادي راي اعتماد بگيرند‌.
گفته مي‌شود رييس مجلس شوراي اسلامي اين ابراز تمايل رهبر معظم انقلاب را به اطلاع نمايندگان رسانده ‌است.
اگر اين خبر درست باشد (كه با توجه به منبع خبر و عدم تكذيب آن در روز گذشته احتمالاً هست) اين چندمين باري است كه آيت‌الله خامنه‌اي در حمايت از رييس جمهور محبوب خويش عنان اختيار از كف مي‌دهد و تما‌م‌قد به ياري و دست‌گيري‌اش برمي‌خيزد.
البته وجود چنين رابطه‌ي بين اشخاص اول و دوم نظام در جمهوري اسلامي بي‌سابقه نيست. آيت‌الله خميني نيز يك بار وقتي احتمال مي‌داد نخست وزير محبوبش، ميرحسين موسوي، در گرفتن راي اعتماد از مجلس ناكام بماند، حتي به قيمت تضعيف مجلس- كه ظاهراً بايد در راس امور مي‌بود- چنين رويه‌اي در پيش گرفته بود. اما در مورد فعلي، عجيبب‌تر از نفس وجود اين عشق، «يك‌طرفه» بودن آن است: «عاشق» هنوز شمارش آرا به پايان نرسيده پيروزي «معشوق» را تبريك مي‌گويد، «معشوق» دلدار ديگري (رحيم مشايي) را بر صدر مي‌نشاند و حكم حكومتي را به بازي مي‌گيرد. «عاشق» با سران دو قوه‌ي ديگر در كنار تمبر يادگاري «معشوق» (كه به‌مناسبت پيروزي تخيلي‌اش منتشر كرده) عكس مي‌اندازد، «معشوق» وزير معتمد رهبري (محسني اژه‌اي) را بركنار مي‌كند. «عاشق» با تمام وجود از 60 سال سابقه و آبرويش مايه مي‌گذارد و «معشوق» را از رفيق 60 ساله‌اش (هاشمي رفسنجاني) به خود نزديك‌تر مي‌خواند، «معشوق» توسط همان دلدارش (رحيم مشايي) پيغام مي‌فرستد كه 20 ميليون از آن آراي تخيلي را مخالفان نظام (همان رهبري) به او داده‌اند و او در واقع برنشانده‌ي اين مخالفان است نه موافقان. «عاشق» ننگ و بدنامي كودتا و تقلب و قتل و... را به جان مي‌خرد، «معشوق» با دور زدن او، دولت خود را منصوب امام زمان مي‌خواند. «معشوق» باز در انتخاب وزرا ساز ناكوك خود را مي‌زند، «عاشق» باز پيغام حمايت مي‌فرستد. بيت:
ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است/ چو يار ناز نمايد، شما نياز كنيد!در تاريخ سياسي ايران شبيه‌ترين مورد، عشق باورناپذير و غيرقابل توجيه ناصرالدين‌شاه به پسرك زشت‌رو و بداخلاقي است كه او را «مليجك» نام نهاده و «عزيزالسلطان» لقب داده بود. بايد «روزنامه‌ي خاطرات اعتمادالسلطنه» را بخوانيد تا بدانيد اين عزيزكرده كه در همان خردسالي از «سلطان صاحب قران» منصب امير توماني نيز گرفته بود، در بي‌تربيتي و مردم‌آزاري چيزي از محمود خودمان كم نداشت، تا آن‌جا كه همه‌ي اطرافيان از دستش به‌ستوه آمده بودند ولي از ترس «شاه بابا» مجبور بودند مجيزش را بگويند و رشوه‌اش را بدهند و در موقع گرفتاري‌ها به او متوسل شوند.
باري، از صحبت خودمان دور نيافتيم. تشت عشق يك‌طرفه‌ي رهبري به احمدي‌نژاد چنان از بام افتاده كه اكنون مخلص‌ترين و ولايت‌پذيرترين پيروان او هم در خفا از جادو شدن يا مسخ شدن رهبري سخن مي‌گويند. ولي در عيان چون در نظام ولايي كسي زهره‌ي آن ندارد كه به «عاشق» بگويد از اين عشق نافرجام دست كشد و دل در گرو دلداري ديگر بندد، به «معشوق» خيانت‌پيشه نهيب مي‌زنند دست از بي‌وفايي بردارد. آخرين نهيب همين سخنان علي مطهري در مجلس بود كه از احمدي‌نژاد پرسيد چگونه بين ولايت مشايي و ولايت فقيه جمع خواهد كرد.
نتيجه: نتيجه‌ي خاصي نمي‌خواهم- و نمي‌توانم- بگيرم. شما خودتان هر نتيجه‌ي اخلاقي، اجتماعي، سياسي و... كه مي‌خواهيد بگيريد. ولي در باب رفتارشناسي مقام رهبري، از يك طرف وظيفه‌ي تحليلگران سياسي است كه نوع رابطه‌ي اين عاشق و معشوق را تحليل كنند و از طرف ديگر وظيفه‌ي سياسي‌كاران حرفه‌اي كه با به‌دست آوردن اخبار موثق از بيت معظم له تحليلگران را ياري رسانند. هر چه باشد براي مقاومت در برابر كودتا، شناخت درست هسته‌ي مركزي آن اهميتي غيرقابل انكار دارد.
پ. ن: تا اين پست ويرايش شود، راي‌گيري هم تمام شد و از 21 وزير پيشنهادي، 18 تن راي اعتماد گرفتند. مبارك باشد.

برچسب‌ها:

۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

اين بار 120 پزشك مي‌گويند: دكتر، برو دكتر!

1- دقيقاً پريروز بود. احمدي‌نژاد باز هم داشت «قدرت‌هاي بيگانه» را تهديد مي‌كرد ولي اين‌دفعه ادبياتش باز هم متفاوت‌تر بود: «چنان مي‌زنيم توي گوش‌تان كه راه خانه‌تان را هم گم كنيد!» (1) راستش تكان خوردم. رفتم به تهران دهه‌ي 50، تهران رو به مدرن شدن با اختلاف طبقاتي وحشتناكي كه قرار بود چند سال ديگر مثل بمب ساعتي بتركد... تهراني كه يك طرف ستاره‌هايش گوگوش و ناصر حجازي بودند و مجله‌ي «جوانان» بود و ديسكوتك‌هاي رنگ و وارنگ و يك طرف فقر و حاشيه‌نشيني و عقده و عقده... رفتم به محله‌ي نارمك: نوجوان تازه از شهرستان آمده‌ي زشت و قدكوتاهي كه گير دو سه «بچه تهرون» گردن كلفت ‌افتاده بود. يكي از آن نوجوان‌ها رو كرد به محمود: «همچي بزنم تو گوشت كه راه خونه‌تم گم كني!» محمود لاغر و ضعيف و غريب بود. دم نزد اما همان‌جا تصميم به انتقام گرفت. همان‌جا تصميم گرفت اين جمله را جايي تلافي كند. با زشتي و قدكوتاهي كه نمي‌شد كاري كرد، ولي مي‌شد قوي شد؛ آن‌قدر قوي كه گنده لات‌ها را هم تهديد و تحقير كرد. آن‌قدر قوي كه از همه انتقام گرفت...2- آن‌ها كه «هري پاتر» خوانده‌اند در فصل‌هاي مربوط به كودكي «ولد مورت» (شر مطلق داستان) و يكي دو تن از يارانش به‌ويژه «اسنيپ» به صحنه‌هاي مشابهي برخورده‌اند. (بگذريم از شباهت‌هاي ديگري كه دارودسته‌ي «جادوگران سياه» با حلقه‌ي احمدي‌نژاد دارند.) همان‌جا تصميم گرفتم يادداشتي درباره‌ي اين جمله‌ي احمدي‌نژاد و نقش عقده‌هاي كودكي بر شخصيت و عملكرد امروزش بنويسم اما سرم شلوغ بود و نشد. تا ديروز كه يك‌باره دو شاهد از غيب رسيد:
3- يك چهره‌ي دانشگاهي اصولگرا ضمن رد پيشنهاد احمدي‌نژاد براي حضور در كابينه‌ي دهم، رييس دولت كودتا را يك بيمار توصيف كرد و به او پيغام داد كه براي درمان خود به دكتر مراجعه كند. اين استاد سرشناس روانشناسي كه سابقه‌ي رياست يكي از دانشگاه‌هاي مهم تهران را در كارنامه‌ي خود دارد، به گروهي از استادان دانشگاه خبر داده كه در پاسخ به فرستاده‌ي رييس دولت گفته است: ايشان به لحاظ تخصص من بيمار است و بايد براي درمان خود به دكتر مراجعه كند! (2)
4- دومين شاهد از اين هم مهم‌تر و معتبرتر است: بند آخر بيانيه‌ي بيش از 120 پزشك و استاد دانشگاه كه در روزنامه‌ي جمهوري اسلامي منتشر شد: «از اين پس در بررسي صلاحيت افرادي كه عهده‌دار مسووليت‌هاي كليدي كشور خواهند شد لازم است سلامت رواني آن‌ها توسط يك كميته‌ي آگاه و مورد تاييد جامعه‌ي پزشكي مدنظر قرار گيرد.» (3)
5- پيش از اين برخي روانپزشكان به بيماري‌ها و اختلالات رواني احمدي‌نژاد پرداخته‌اند. به‌ويژه دكتر مسعود نقره‌كار در چندين مقاله‌ي مفصل به «اختلال شخصيت خودشيفته» و «بيماري اسكيزوافكتيو» او اشاره كرده است. (4 و 5 و 6) من كه خودم اين‌كاره نيستم ولي با اتكا به همين خوانده‌هاي جسته و گريخته وجود «اختلال شخصيت نمايشي» را نيز در او مسلم مي‌دانم. ضمن اين‌كه نه در احمدي‌نژاد بلكه در ساير افرادي كه امر به قتل و شكنجه مي‌كنند يا از قتل و شكنجه‌ي ديگران معذب نيستند هم وجود «اختلال شخصيت ساديستي» محتمل است. و البته دروغگويي، بي‌رحمي و بي‌وجداني نيز از مولفه‌هاي ثابت «اختلال شخصيت ضداجتماعي» است. اگر يادتان باشد، يكي از بامزه‌ترين شعارهاي روزهاي انتخابات هم اين بود كه: «دكتر، برو دكتر!»6- تذكر آن 120 پزشك بسيار به‌جا و البته ديرهنگام است. مطمئن نيستم ولي احتمالاً در ايران معاينه‌ي سلامت رواني تنها براي تصدي برخي مشاغل «ظاهراً» حساس مثل خلباني الزامي است و نه مشاغل «باطناً» حساس مثل معلمي، پزشكي، قضاوت، روحانيت، نمايندگي مجلس و البته رياست جمهوري. چند سال پيش مقاله‌اي خوانده بودم درباره‌ي دو پزشك كه يكي مبتلا به «اسكيزوفرني» بود و ديگري «افسردگي ماژور». توصيف ديروز فرشته قاضي از قاضي مرتضوي نيز وجود حداقل چند نوع اختلال شخصيت را در اين بازجو و شكنجه‌گر ارشد جمهوري اسلامي مسجل مي‌كند. (7) همين ديروز با يك وكيل سرشناس حرف مي‌زدم كه چقدر از «قضات عقده‌اي» شاكي بود. واقعاً جالب است كه براي راندن يك هواپيما با حداكثر 600-500 مسافر بايد ثابت كني ديوانه نيستي ولي اداره‌ي يك مملكت 70 ميليوني يا قضاوت درباره‌ي آن‌ها يا آموزش بچه‌هاي‌شان نيازي به اثبات سلامت رواني ندارد.
7- آقايان، اساتيد، علما! نقش رقابت‌هاي سياسي و قدرت‌طلبي‌ها را نمي‌خواهم ناديده بگيرم. نقش معادلات اقتصادي و رانت‌هاي ضميمه به قدرت را هم به همچنين. اما باور كنيد مسايل شخصيتي و رواني هم در آن‌چه امروز بر سرمان مي‌آيد بي‌تاثير نيست. اگر باز هم مسايل «ظاهري» بيشتر از «باطني» براي‌تان اهميت دارد حداقل به ميلياردها دلار خسارتي فكر كنيد كه همين يك فقره رييس جمهور بيمار به كشورمان تحميل كرده است. مبادا فردا كه سروصداها خوابيد تمام اين تجربه‌هاي تلخ هم فراموش بشود. معاينه‌ي سلامت رواني را نه‌تنها براي مسوولان كليدي كه براي «تمامي» مشاغل حساس جدي بگيريم.

برچسب‌ها:

۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

رونوشت برتر از اصل/ مقايسه‌ي جنبش سبز با انقلاب 57

1. آيت‌الله خامنه‌اي در مراسم تنفيذ رييس جمهور منتخب خود، جنبش سبز ايران را به طعنه «كاريكاتور انقلاب 57» خوانده‌اند. مي‌خواهم خدمت ايشان عرض كنم كه نخير، نه‌تنها كاريكاتور آن نيست بلكه نسخه‌ي به‌روز شده، تجديد نظر شده و اصلاح شده‌ي آن است كه- به‌اصطلاح امروزي‌ها- بسياري از «باگ»‌هاي ورژن قبلي در آن از بين رفته است. (هم‌سن و سال‌هاي من كه نمي‌دانند باگ چيست بروند از بچه‌هاي‌شان بپرسند.) همان‌طور ‌كه خود ايشان و دستگاه سركوب‌شان نيز كاريكاتور شاه و ساواك و ارتش سي سال پيش نيستند؛ بالاخره سي سال گذشته است و بسي رنج برده‌ و از اشتباهات آن مرحوم و وقايع بعدي تجربه كسب كرده‌ و به اين‌جا رسيده‌اند. (يك فقره به‌عنوان مثال عرض مي‌كنم: بدبخت شعبان بي‌مخ كجا، لباس شخصي‌هاي امروزي كجا؛ آن‌ها با چاقو خط مي‌انداختند، اين‌ها با باتوم به «سر» مي‌كوبند.) شرط يك مبارزه‌ي جوانمردانه آن است كه حريف را تحقير نكنيم.

2. دكتر ماشاءالله آجوداني، نويسنده‌ي كتاب مرجع «مشروطه‌ي ايراني»، در مصاحبه‌ي پريشب با بي‌بي‌سي، ضمن ابراز اميدواري شديد به اين جنبش و اين‌كه پس از 150 سال بالاخره ملت ما را به حقوق مدني خود مي‌رساند، فرموده‌اند اين بچه‌ها آمده‌اند اشتباهات پدران‌شان در سال 57 را تكرار نكنند. (يا اصلاح كنند؛ درست يادم نيست.) فرموده‌ي بسيار درستي است. بنده هم با سواد اندك خودم به اين فرمايش مي‌افزايم كه پدران‌شان هم (آن‌ها كه پس از اين سي سال هنوز زنده مانده‌اند و تواني دارند) آماده‌ي اصلاح اشتباهات خود هستند يعني در مجموع همه (پدران و پسران و البته مادران و دختران) آمده‌اند راه ناتمام سي سال پيش را اين‌بار به‌درستي تا انتها بروند. اين خود يك موضوع مهم و مفصلي است كه در يكي از يادداشت‌هاي آينده مصدع اوقات خواهم شد.

3. اما برتري جنبش سبز بر انقلاب 57 تا اين‌جا كه يك ادعاست؛ چطور بايد اثباتش كرد؟ در مقام اثبات عجالتاً سه نكته به نظرم مي‌رسد كه مي‌گويم. شما هم بفرماييد تا اين بحث را قدري پيش ببريم:
الف. اين جنبش «رهبر» ندارد، به‌جايش «نماينده» دارد، آن هم نماينده‌اي كه اتفاقاً همين دو ماه پيش ميليون‌ها راي از موكلانش گرفته است. (چند ميليونش را نمي‌دانيم، چون نشمرده‌اند.) فرق نماينده با رهبر- به‌خصوص از نوع عظيم‌الشان كاريزماتيك- اين است كه اولاً مشروعيتش را از راي من و تو مي‌گيرد، ثانياً خودش هم اين روال كسب مشروعيت و به بيان ديگر «قاعده‌ي بازي دموكراسي» را پذيرفته است و خرش كه از پل گذشت نمي‌تواند زيرش بزند. حالا اين‌كه به‌جاي رهبر، نماينده داشته باشي (يا رهبري كه براي خود شأن نمايندگي قايل باشد) كجايش بهتر است؟ اين‌كه بتواني رابطه‌ات را با او بر اصول دموكراسي تنظيم كني. يعني به‌جاي اين‌كه مرتب از او فتوا بگيري تا اجرا كني، بتواني به او «پيشنهاد» بدهي، بتواني از او «پرسش» كني، حتي عنداللزوم بتواني يقه‌اش را بگيري و «مواخذه»‌اش كني. همين نبودن هاله‌ي قدسي دور سر مهندس موسوي در آينده جلوي بسياري از انحرافات و آفات بعدي جنبش را مي‌گيرد. مضاف بر اين‌كه رهبر نبودن موسوي باعث بروز خلاقيت‌ها و «تكثر رهبري» در تك‌تك جمعيت 80-70 ميليوني ايراني در داخل و خارج كشور مي‌شود به اين معنا كه از فلان بچه محصل در خيابان مولوي تهران تا محسن سازگارا در واشنگتن هر كدام از تمامي توان انديشگي و رسانه‌اي خود (VOA باشد يا «بالاترين») استفاده مي‌كنند تا جنبش را قدمي به جلو ببرند. اين يعني همان جنبش مدرن و شيك كه قبلاً هم گفته بودم.
ب. جنبش سبز «خشونت» ندارد؛ انقلاب 57 داشت. نه‌تنها گروه‌هاي عمده چپ بنا به ضرورتي كه تشخيص مي‌دادند از ميانه‌ي دهه‌ي 40 مبارزه‌ي قهرآميز را به‌عنوان تنها راه ممكن در پيش گرفته بودند، در جماعت اسلام‌گراي تحت رهبري امام خميني هم افراد و گروه‌هايي كه سابقه‌ي ترور و اعمال خشونت داشته باشند كم و بيش پيدا مي‌شد. (نمونه‌اش همين محسن مخملباف خودمان كه در 17 سالگي در جريان نبرد مسلحانه دستگير شد!) مهم‌تر اين‌كه اصلاً در آن دوره نه‌تنها در ايران كه در هيچ جنبش آزاديبخش جهاني خشونت تقبيح نمي‌شد، تقديس مي‌شد؛ ادبيات مسلط مقاومت ادبيات خون و خشونت بود. اين بود كه هم در شب 22 بهمن در بعضي شهرها دار زدن و مثله كردن ساواكي‌ها و آن‌ها كه «عوامل رژيم» خوانده مي‌شدند راه افتاد، هم تا چند ماه بعد اين‌گونه انتقام‌ها جسته و گريخته ادامه يافت و هم اين‌كه بدتر از همه چند شب پس از پيروزي انقلاب براي اولين بار چند افسر عالي‌رتبه را در پشت‌بام همان مدرسه‌اي كه رهبر انقلاب سكني داشت (آخر بي‌سليقگي تا كجا) با محاكمه يا بي محاكمه اعدام كردند و اين كار را چند ماه ادامه دادند تا درگيري‌هاي جديد پيش آمد و انتقام از عوامل رژيم گذشته از اولويت افتاد.
پ. نكته‌ي سوم «خودآگاهي» ملي است كه در اين جنبش وجود دارد و سال 57 به‌گمانم وجود نداشت يا كمتر بود. الان مردم مي‌دانند كه چه مي‌خواهند: در درجه‌ي اول راي خود را مي‌خواهند و در درجه‌ي دوم شعارهاي انتخاباتي رييس جمهور منتخب خود را (كارآمدي اقتصادي، آزادي‌هاي اجتماعي و سياسي، رفع تبعيض و...) اما سال 57 چه؟ اين را بزرگ‌ترها بايد جواب بدهند ولي من كه آن سال‌ها بچه بودم يادم هست تا چند سال بعد از انقلاب هم مردم با پوزخند و تلخند از هم مي‌پرسيدند «براي چه انقلاب كرديم» يا «براي چه شاه را بيرون كرديم» و بعد هم كه جواب درست و حسابي پيدا نمي‌كردند، گناه را گردن انگليسي‌هاي بيچاره مي‌انداختند. شايد اغراق به‌نظر برسد، ولي آن‌چه بايد «مطالبات» يك انقلاب باشد در انقلاب 57 در سطح فعالان سياسي «يك بستر و دو رويا» بلكه صدها رويا بود و در سطح ملت 36 ميليوني هم (حالا يا به‌دليل شتاب فوق‌العاده زياد جريان انقلاب در سال 57 يا محدود بودن وسايل اطلاع‌رساني و ارتباط جمعي يا پايين بودن سطح سواد عمومي جامعه و...) واقعاً يك «ندانم‌كاري» عمومي. اين فقدان خودآگاهي ملي به فاصله‌ي كوتاهي نتيجه‌اش را نشان داد: يكي مي‌گفت نان مي‌خواهم، آن يكي جواب مي‌داد ما براي شكم انقلاب نكرديم. يكي آزادي مي‌خواست، آن ديگري حكومت شرع.

4. البته قابل كتمان نيست كه جنبش سبز از همان اولين روزها سعي در القاي «اين‌هماني» خود با انقلاب 57 داشته است. اين روند با انتخاب مهندس موسوي، نخست وزير محبوب امام خميني، به پرچم‌داري جنبش آغاز شده و با مصادره‌ي تك‌تك نمادهاي انقلاب 57، به‌ويژه الله اكبرهاي شبانه، تداوم يافته است. ولي آن‌چه سبب تشديد اين روند شده اين‌هماني ديگري است كه در آن سو نيز اتفاق افتاده است. در واقع نظام جمهوري اسلامي آن‌قدر با آرمان‌هاي اوليه‌ي خود فاصله گرفته و به رژيم سلطنتي (آن هم در روزهاي زوالش) شبيه شده است كه الان نه‌تنها سر دادن الله اكبر كه فرياد زدن شعار «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» (نه حتي جمهوري ايراني) در خيابان‌ها نيز به‌نظر مي‌رسد عملي انقلابي و مستوجب باتون، گاز اشك‌آور، بازداشت و البته مرگ باشد. ولي اين‌كه پس از سي سال دو سوي دعوا اين‌قدر شبيه اسلاف خود شده‌اند تقصير از معترضان است يا نظامي كه در اين مدت، علي‌رغم در اختيار داشتن كليه‌ي منابع ملي اين كشور زرخيز، دنده عقب گرفته و مسافران خود را به ايستگاه اول بازگردانده است؟

برچسب‌ها: