همين ماهان

۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه

ما يك حزب سبز مي‌خواهيم

مثل اين‌كه ايده‌ي تشكيل يك حزب توسط سران سبز دارد كم‌كم جدي مي‌شود.
راستش اگر از تمام دستاوردهاي جنبش سبز ايران فقط همين تشكيل يك حزب فراگير به‌ثمر بنشيند، مي‌توان ادعا كرد نه راي آن 40 ميليون نفر هدر رفته است نه خون آن ده‌ها شهيد و نه چوب و چماق و حبس و زجري كه بقيه خورده و كشيده و آزار و اذيتي كه تمامي ملت ديده‌اند. و به‌گمانم در شرايط حاضر يكي از بهترين راه‌هاي بهره‌وري از اين‌همه هزينه كه داده‌ايم و فرصتي كه در پي آن به‌دست آورده‌ايم همين جا انداختن تحزب به‌عنوان يكي از پيش‌شرط‌هاي جامعه‌ي باز باشد.
تصورش را بكنيد:
يك حزب ميليوني اپوزيسيون، واقعاً اپوزيسيون، كه بهترين حُسن آن همين دوري از قدرت است؛ اين‌كه مثل مشاركت و كارگزاران از قدرت زاييده نشده و فرصت‌طلبان را به طمع بهره‌برداري زودبازده از نزديكي به اين و آن نمي‌اندازد. (و تو چه مي‌داني كه ما چه‌ها از دست اين فرصت‌طلبان «منتظر الرياست و الموقعيت» كشيده‌ايم.)
حزبي كه مجوز قانوني بگيرد (و در اين موج سبز و با بهره‌برداري درست از آن و اگر فرصت‌سوزي نكنيم، حتماً مي‌گيرد و بايد براي آن «مبارزه» كنيم تا بگيرد) و هم شاخه‌ي جوانان داشته باشد، هم زنان، هم كارگري، هم هنرمندان، هم دانشجويي و... در هر بخش «مطالبات» ملت را پيش ببرد يا دست‌كم مطرح كند.
يك حزب «پايين به بالا» كه شوراي مركزي دو سال بعدش را از همين حالا نتوان حدس زد و تمام فرزندان (نمي‌گويم «نخبگان» چون اين واژه را اين‌قدر دست‌مالي كرده‌اند كه آدم حالش به‌هم مي‌خورد) اين مرز پرگهر در آن بدون گزينش و تبعيض و بنا بر اصول و قوانين دموكراتيك حزبي حق و فرصت برابر داشته باشند.
يك حزب سبز فراگير كه مي‌تواند جبهه‌اي باشد با محوريت دموكراسي‌خواهي (ايده‌اي كه چهار سال پيش مطرح شد ولي عملي نشد)؛ جبهه‌اي گسترده كه هم هادي غفاري را دربر بگيرد و هم ابراهيم يزدي را و لابد مسوول شعبه‌ي انگليسش هم فرخ نگهدار باشد! (يك‌كمي شوخي شد ولي اتفاقاً چند روزي است در فكر نوشتن يك پست هستم كه چطور شد ما همه‌ي گروه‌هاي درگير در انقلاب 57 به اين نقطه‌ي مشترك رسيده‌ايم. باور كنيد، مرحوم كيانوري هم اگر بود، اين‌جا بود. الان هم كه جز راست افراطي جمهوري اسلامي و چپ افراطي كمونيست كارگري و البته برادران سابقاً مجاهد ساكن عراق همه دور هم‌ايم.)
كاش عقلاي سبزانديش قوم روي اين ايده كار كنند و نظرات خود را منتشر كنند و سرنوشت اين حزب را به حلقه‌هاي بسته‌ي مشورت موسوي و كروبي و خاتمي وانگذارند. همه‌ي ما به‌اندازه‌ي اين سه نفر «حق» داريم در اين‌باره اظهارنظر كنيم و همه در اين‌باره «مسوول» هم هستيم كه اگر اين بنا كج گذاشته شد و اين «فرصت» از دست رفت، ما مي‌مانيم و يك نسل سوخته‌ي ديگر و اين‌همه هزينه‌ي جاني- مالي- عاطفي بر باد رفته و فضاي رخوت و تسليم و نوميدي و... خدا آن روز را نياورد!
ايده‌ي شخصي من يك «حزب- جبهه»ي فراگير است با تكيه بر حداقل مشتركات كه دموكراسي‌خواهي و عقلانيت و عرفي‌گرايي (بله؟) و رفع تبعيض (از جمله براي قوميت‌ها) و قانون‌گرايي و اصلاح‌طلبي (به‌معناي عام) و... البته التزام عملي به قانون اساسي باشد.
اين‌گونه حزب‌گرايي به‌تعويق انداختن «مبارزه» نيست، گسترش و تعميق آن است. خود من به‌عنوان يك روشنفكرنماي سابقاً حزب‌گريز قول مي‌دهم صبح اولين روز ثبت‌نام در صف باشم. گفتم كه همين دوري از حاكميت مستقر و خطرهاي احتمالي عضويت باعث مي‌شود به آدم بيشتر بچسبد. فقط تو را خدا اسمش را بگذاريد مثلاً «حزب سبز ايران» نه «حزب سبز ايران اسلامي»!

برچسب‌ها:

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی