دو سال بعد
ما همه با هم... برميگرديم!

برچسبها: احمدينژاد، مردم، تقلب
اما بخش مضحك و در عينحال غمانگيز ماجرا يكي دو دقيقه بعد رخ ميدهد. كاكاوند كه ظاهراً از يك طرف شيفتهي آلبوم «دود عود» (كار مشترك شجريان و مشكاتيان) است و هم تابهحال بهزحمت از بردن نام شجريان پرهيز كرده است، هوس ميكند تصنيف زيباي اين آلبوم (اي يوسف خوشنام ما) را پخش كند. اما اين كار كه ممكن نيست! بنابراين خودش دستبهكار ميشود و با پخش بخشي از موسيقي ابتداي اين تصنيف، شعر مولانا را خودش روي آن دكلمه ميكند. سانسور، ولي اينبار از سر ناچاري!برچسبها: شجريان، مشكاتيان، راديو، صدا و سيما، دود عود، كودتا، جنبش سبز، شكاف
3- اينكه حضرتش چرا (و با كدام تناسب جز تشابه اسم و چه حد از اعتماد بهنفس) در 20 سال گذشته اينقدر اصرار بر همذاتپنداري و همانندسازي خود با اسطورهي راستي و حقجويي و عدالت شيعه داشته، بماند (من كه يادم نميآيد رهبر پيشين جايي حتي به تلويح خودش را با پيامبر مقايسه كرده باشد) ولي جاي مارکس خالي كه گفته بود: «تاريخ دو بار تکرار ميشود، بار اول تراژدي و بار دوم کمدي.»برچسبها: خامنهاي، علي، نماز جمعه
در تاريخ سياسي ايران شبيهترين مورد، عشق باورناپذير و غيرقابل توجيه ناصرالدينشاه به پسرك زشترو و بداخلاقي است كه او را «مليجك» نام نهاده و «عزيزالسلطان» لقب داده بود. بايد «روزنامهي خاطرات اعتمادالسلطنه» را بخوانيد تا بدانيد اين عزيزكرده كه در همان خردسالي از «سلطان صاحب قران» منصب امير توماني نيز گرفته بود، در بيتربيتي و مردمآزاري چيزي از محمود خودمان كم نداشت، تا آنجا كه همهي اطرافيان از دستش بهستوه آمده بودند ولي از ترس «شاه بابا» مجبور بودند مجيزش را بگويند و رشوهاش را بدهند و در موقع گرفتاريها به او متوسل شوند.برچسبها: خامنهاي، احمدينژاد، عشق، كودتا
2- آنها كه «هري پاتر» خواندهاند در فصلهاي مربوط به كودكي «ولد مورت» (شر مطلق داستان) و يكي دو تن از يارانش بهويژه «اسنيپ» به صحنههاي مشابهي برخوردهاند. (بگذريم از شباهتهاي ديگري كه دارودستهي «جادوگران سياه» با حلقهي احمدينژاد دارند.) همانجا تصميم گرفتم يادداشتي دربارهي اين جملهي احمدينژاد و نقش عقدههاي كودكي بر شخصيت و عملكرد امروزش بنويسم اما سرم شلوغ بود و نشد. تا ديروز كه يكباره دو شاهد از غيب رسيد:
6- تذكر آن 120 پزشك بسيار بهجا و البته ديرهنگام است. مطمئن نيستم ولي احتمالاً در ايران معاينهي سلامت رواني تنها براي تصدي برخي مشاغل «ظاهراً» حساس مثل خلباني الزامي است و نه مشاغل «باطناً» حساس مثل معلمي، پزشكي، قضاوت، روحانيت، نمايندگي مجلس و البته رياست جمهوري. چند سال پيش مقالهاي خوانده بودم دربارهي دو پزشك كه يكي مبتلا به «اسكيزوفرني» بود و ديگري «افسردگي ماژور». توصيف ديروز فرشته قاضي از قاضي مرتضوي نيز وجود حداقل چند نوع اختلال شخصيت را در اين بازجو و شكنجهگر ارشد جمهوري اسلامي مسجل ميكند. (7) همين ديروز با يك وكيل سرشناس حرف ميزدم كه چقدر از «قضات عقدهاي» شاكي بود. واقعاً جالب است كه براي راندن يك هواپيما با حداكثر 600-500 مسافر بايد ثابت كني ديوانه نيستي ولي ادارهي يك مملكت 70 ميليوني يا قضاوت دربارهي آنها يا آموزش بچههايشان نيازي به اثبات سلامت رواني ندارد.
برچسبها: جنبش سبز، انقلاب 57